پست نویسی
بالانوشت: باید اعتراف کنیم که؛ خیلی از پُست های ما، خیلی پَست هستند.
بالانوشت: باید اعتراف کنیم که؛ خیلی از پُست های ما، خیلی پَست هستند.
برای درک بیشتر عنوان، روی این دو لینک کلیک کنید.
پی نوشت: همیشه از جستجوی کلمات پرکاربرد تنفر داشتم.
آیا واقعا تا حالا چقدر از این لبخندها به اطرافیانمان هدیه دادیم؟
کمی فکر کردم و در جوابش نوشتم: "والله نمی دونم، ولی مطمئنم اگه نیاز بشه، هر چارتاشونو پرت می کنم داخل دریا". از آن قضیه گذشت؛ تا اینکه امروز فهمیدم این سوال؛ تست ازدواج و عشق و از این حرفها بوده است!!!
یعنی الان من...
از تاریخ تولد بعضی دوستان تا اس ام اس هایی که با آنها خاطره داشته ام. به یاد گذشته افتادم و دلم گرفت... ولی چه می شود کرد...فقط برایشان دعا می کنم...
در حین مرور این یادداشتها به نوشته ای برخورد کردم که چند ماه قبل؛ از کتاب "نهج الفصاحه" نکته برداری کرده بودم. موضوع تحقیقم "زن در اسلام" بود. به نظرم شاید برای شما هم جالب باشد که قسمت های کوتاهی از آن را بخوانید.
پیامبر (ص) می فرماید:
...بهترین ِ مردان، آنانی هستند که برای زنانشان بهترین باشند.
...خدمت کردنِ مرد به زنش، صدقه محسوب می شود. (و مستحق ثواب است.)
...هیچ کسی زنان را گرامی نمی دارد، مگر انسان کریم و با شخصیت
...هیچ کس به زنان اهانت نمی کند مگر انسان پست و بی مایه
...بین فرزندانتان فرق نگذارید و اگر خواستید فرق بگذارید؛ دخترانتان را مقدم بدارید.
...اگر پدر و مادرتان همزمان شما را خواستند به درخواست مادرتان جواب دهید.
...زن رئیس خانه است.
...سختیی که زن در خانه متحمل می شود؛ با جهاد مردان برابری می کند.
تمام.
منتظر نظراتتان هستم. ![]()
پ ن: راستی عیدتون مبارک. سادات عیدیِ ما یادشون نره
اصلا بین شما کسی هست که سید باشه؟
ای کسانی که دوست دارید دیگران از شما چاپلوسی کنند؛ آیا می دانید در غالب اوقات فقط خرتان میکنند؟
دیشب مثل خیلی از شب های دیگر؛ همسایه بالایی مان (و شاید خیلی از همسایه بالایی ها) دعوا می کردند. همان ها که دختربچه ای ۸ ساله دارند.
و من در آن هیاهو، این تیترها را در ذهنم مرور می کردم.
بچههای طلاق، قربانیان بیفردا
بچه های طلاق بیشتر در دام اعتیاد می افتند.
بچه های طلاق شاید به خاطر کمبود مهر، بزه کار شوند
و ...
این پست خلاصه ۸ ماه شعر خواندن من است، که در وبلاگ تک بیت روز هر روز به نمایش گذاشته می شده است؛ و از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول را که شامل سه تک بیت است، تقدیم می کنم به همه آنانی که معشوقشان لیاقت آنان را نداشت و هیچ وقت به وصالش نرسیدند. و بخش دوم را تقدیم می کنم به همه ی شما دوستان.
بخش اول:
بـا دوســت بگوییـد کـه دیـگــر نکنــد نـاز
ما را هوس ناز کشیدن به جهان نیست
***
ما ناز دلــبران پـری رو، نمی کشیم
با گلرخان، معامله ی ما نمی شـود
***
شكست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت
به گريه گفتمش: آري، ولي چـه زود گذشــت
بخش دوم:
دگر آن شب است امشب، كه ز پی سحر ندارد
من و بــاز آن دعاها؛ كه يكی اثر ندارد
***
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
***
مـرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنـم
که ز وجود تـو مویی به عالمی نفروشم
***
به رویِ او نگریستن ز مـن نمی آید
من این دو دیده، برای گریستن دارم
***
برادرانـه بـيـا قسمـتی كنـيم رقـيـب!
جهان و هرچه در او هست از تو، يار از من
***
رسوای ِ عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم،خــدا نخواسته رسـوا كنـم تـو را
***
تو كمان كشيده و در كمين،كه زنی به تيرم و من غمين
همه ی غمـم بـود از هميـن،كـه خـدا نكـرده خطـا كـنی
***
شــب های ِ هجــر را گذرانديم و زنـده ايم
ما را به سخت جانی ِ خود،اين گمان نبود
***
غافلی از حال دل، ترسـم کـه ایـن ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
***
غم نيست گر ز مهر تو، دل پاره پاره شد
ای كاش ذره ذره شود، در هـوایِ تو
***
دیگر گذشته، از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام
***
زلیخا مُرد از آن حسرت، که یوسف گشت زندانی
چــرا عـاقــل کـنـد کـاری، کـه بـاز آرد پـشـیـمـانی
برای مشاهده بقیه تک بیتها به ادامه مطلب رجوع کنید.
فقط در یک صورت از اتوبوس سوارشدن لذت می برم. آن هم آخر شب است که راننده محترم، بی صبرانه منتظر دیدار خانواده اش است و در این راه از هیچ گاز دادنی دریغ نمی کند.
دقت کردید؛ راننده های اتوبوسِ شرکت واحد، آخر شب که سرویس آخرشان است خیلی سریعتر حرکت می کنند؟
تفکر من: کاش هر راننده ای یک سرویس که می رفت؛ می فرستادندش برود خانه اش!
آن زمان شاید هنوز هفده ساله نبودم که عزمم را جزم کردم برای ازدواج... اوائل که همه مخالفت می کردند با اطمینان می گفتم: تصمیمم جدی است و خیلی زود ازدواج خواهم کرد. گرچه آن زمان زیاد اهل شوخی نبودم اما اعضای خانواده جسارت به خرج می دادند و با خنده هایی آزاردهنده در جواب اصرارهای من می گفتند: هنوز بچه ای ...! اما آنچه برای من مهم بود؛ تصمیم جدی یی بود که گرفته بودم.
چند مدتی که گذشت: فهمیدم زندگی آن قدرها که من ساده گرفته ام، ساده نیست. هفده ساگی ... هجده سالگی ... نوزده سالگی و... اینها بهترین سالهای عمرم بود که گذشت و هیچ وقت تصمیم جدی یی که گرفته بودم عملی نشد. کم کم باورم شد که بعضی اوقات ما ناچاریم تن به جبرهایی بدهیم که از پیش، برایمان برنامه ریزی شده است. ما باید بهترین سالهای عمرمان را تنها زندگی کنیم تا بعد از مرگ سهراب، نوشداریی شویم برای روح خسته ی همدیگر ... واقعا چه رسم و رسومات مسخره ای!
پی نوشت: متاسفانه بیشتر این رسم و رسومات از ناحیه خانواده دختر است.
کمال را بی خیال!
کاش جمالِ همنشین در من اثر کُند.
چشمتان روز بد نبیند، نمیگویم چی گفت و چی شنیدم! فقط در ادامه حرفش نوشته بود: ایلیا کلمه ایست عبری، در واقع همان "علی" خودمان است، که در زبان عبری به آن "ایلیا" می گویند.
حرفی برای گفتن نداشتم. متفکرانه با خودم غر می زدم که مگر مرض دارند علی را به عبری ترجمه می کنند؟ خیلی هم از عبری خوشمان می آید ...
یکی از دوستان، همینجا می گفت: خانم ها از طریق گوش عاشق می شوند! برایم جالب بود که دیدم دکتر انوشه هم یک چیزی به همین مضامین گفته ...
و جالبتر اینکه یک حدیث از پیامبر (ص) خواندم که می گفت: زیبایی و جمال مرد؛ به زیبا سخن گفتنش است.
البته منتظر نظرات شما هستیم تا بتوانیم یک نتیجه گیری درست داشته باشیم. بالاخره ما روی چه چیزی سرمایه گذاری بکنیم؟ :)
یه عزیزی رو می شناسم که غصه هاش غصه دارم میکنه. یه لطفی بکنید، منت سر من بزارید و براش دعا بکنید.
به سلامتی آن دختری که سه روزه درسش تمام می شود؛ و به آن یکی خواستگار دومش بله می گوید.
در همین راستا بخوانید:
پیامبر قصه اش را برای مردم تعریف کرد و گفت: آیا کسی حاضر است با این شرایط زن او شود؟... خلاصه بگویم آنروز یک بخت برگشته ای زن او شد.
***
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان؛ دلم لک زده است برای یک نماز، پشتِ سر پیامبر خواندن!
به یادت که می افتم، قلبم به تت و پت می افتد... شاید چون توجیهی برای نبودنت ندارد.
امروز بعد از عوض کردن قالب وبلاگ؛ پست های برگزیده وبلاگ را در قسمت پیوندهای روزانه ثبت کردم. در حین انتخاب این پست ها به این نتیجه رسیدم که بعضی از آنها را می شود با کمی تغییر، خیلی زیباتر نوشت. اما با خودم گفتم شاید جالب نباشد که به فرم اولیه ی مطالب دست بزنم. نظر شما در این مورد چیست؟
با تو بودنم، فقط به همین اندازه بود:
سلام - خداحافظ
روز ازدواج و دیدگاه های جور واجور!
برای جوانان عزب: روز موعود.
برای زوج های جوان: روزهای توهم. (در این ایام همه فکر می کنند؛ خوشبخت ترین انسان روی زمین هستند.)
برای زوج های باران دیده: روز نکبت.
سرعت اینترنت در ایران، سرعت مطمئنه است!!!
یک خانم وبلاگ نویس ِ نسبتا مشهوری که خیلی طرفدار آزادی می نمایاند؛ بنده را به جرم ابراز عقیده ام تحریم می کند.
یکی دیگر چون عقیده ام را ابراز می کنم نظرش راجع به من تغییر می کند.
یکی دیگر کامنت می گذارد که تو چرا فلان کار را کرده ای! ... خیلی بی شخصیتی! دیگر برایم کامنت نگذار که نخوانده حذف خواهد شد.
***
می بینید؛ ما فقط حرف زدن بلدیم. وقتش که برسد خودمان ید طولایی داریم در انجام دادن آنچه که بد می دانیمش.
با این همه مخالفت، تا حالا فکر کرده ایم که خودمان چقدر قدرت تحمل مخالف داریم؟
قبل از خواندن متن خواهش می کنم واقع بینانه به مسئله نگاه کنید.
برهنگی برای جامعه ای مشکل ساز نیست؛ که در آن تعهد و پاکدامنی معنایی نداشته باشد. برهنگی مساوی است با تحریک غریزه جنسی که باید به نحوی تخلیه شود. اگر پاکدامنی برای جامعه ای ارزش باشد، قطعا برهنگی ضد ارزش است. چون برهنگی و پاکدامنی با هم جمع نمی شوند. آزادی حجاب و پوشش، آزادی جنسی را به دنبال دارد. و باید هم داشته باشد؛ چرا که چاره ای جز این نیست.
درست به همین خاطر است که برهنگی در غرب مشکل ساز نیست. چون در آنجا پاکدامنی و تعهد برای جوانان معنایی ندارد. هر اندازه که در کوچه و خیابان، مناظر شهوت آلود ببینند؛ تاثیری در آنها ندارد، چون قبل از رسیدن به سن بلوغ؛ تمام مراحل جنسی را تجربه کرده اند.
حال انتخاب با ما است. باید بین آزادی جنسی، و پوشش مناسب یکی را انتخاب کنیم.
بعدا نوشت: نظرات را هم بخوانید. خالی از لطف نیست.