مادر

 

یکی دو روزی هست که کل اینترنت را برای جمع آوری پیامک های روز مادر زیر و رو میکنم. وقتی واژه مادر را در گوگل جستجو میکنید در بین آدرسهای پیشنهادی گوگل، چند وبلاگ هم دیده می شود که منحصرا با موضوع "مادر" می نویسند. تا اینجا مایه خوشحالی بود ولی وقتی انگیزه نویسندگان وبلاگها را میفهمید دیگر احساس خوشحالی نمیکنید.

در یکی از وبلاگها نوشته بود:
می دانم پنج شنبه ها چشم انتظار هستی مادر
...
قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود
در عزایت جامه اندر تن دریدن زود بود
آخر ای یار،همه ای مظهر لطف و صفا
در دیار جاودان منزل گزیدن زود بود

 

تاریخچه عشق

 

چنان خشکسالی آمد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
(سعدی)

دیگه بعد از اون فک کنم آلزایمر گرفتن یاران...
الانم که فقط نامی از عشق باقی مونده، حتی شنیدم خواجه حافظ شیرازی، تو اون دنیا تحت پیگرد قانونی قرار گرفته است به اتهام نشر اکاذیب(اشعار عاشقانه)!

مهریه سنگیییییییین!


به رفیقم که تازه ازدواج کرده میگم مهریه چند تا سکه نوشتی؟ میگه: فلان تا(مثلا زیادتا) میگم اوووووه چقدر زیاد ولی خب عیب نداره، باز همین که بهت زن دادن خودش خیلی خوبه! باور کن

زندگی سرد

 

کاش می شد زندگی را هم عوض کرد؛
مثل چایی،
وقتی که سرد می شود...

(شاهکار ریحانه سادات موسوی)

خلاصه ی پنجاه سال اسلام آموزی

 

من پنجاه سال است دارم اسلام می خوانم، بگذار خلاصه اش را برایت بگویم:
واجباتت را انجام بده، به جای مستحبات، تا می توانی به کار مردم برس، کار مردم را راه بینداز. اگر قیامت کسی از تو سوال کرد بگو فاضل گفته بود.
(از وصایای مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی)

برای من که خیلی جالب بود.

روز ملی خلیج همیشه فارس

 

امروز روز ملی خلیج فارس بود، حیفم آمد تبریک نگم. چند روز پیش هم امارات سر جزایر سه گانه، داد و قالی راه انداخته بود. میگم حیف که شرایط دنیا تغییر کرده وگرنه خود امارات رو هم طی یک عملیات چندساعته ملحق میکردیم به جزایر سه گانه تا بشن چارگانه، اسمش میزاشتیم خرابات!
من که دقیق نمیدونم ولی شنیدم بحرین رو هم محمدرضا پهلوی تقدیم عربهای مفت خور کرد. ای تو روحت محمدرضا پالانی!

ضمنا نوشت: این بحث شکسته نویسی و رسمی نویسی هم معضلی شده برای ما، الان ما چیکار کنیم بهتره؟ یا چیکار کنیم بهتر است؟

بیچاره یاهو

 

بیچاره یاهو...
من هر وقت میخوام مسنجرم رو باز کنم اشتباهی مینویسم: ahmadsanjary@gmail.com

 

زیر باران باید رفت!

 

امروز هوا بارانی بود. توی اتوبوس که بودم با خودم کلی برنامه ریزی کردم که باقیمانده مسیر را (حدود ۵۰۰ متر) با تاکسی میروم تا کمتر خیس بشم.
ولی کنار خیابان به هر ماشینی که میگفتم مستقیم...میگفت نه! شاخ درآورده بودم که مسیر یکطرفه را اینها کجا میروند که مستقیم نمی روند؟ یک دفعه شصتم خبردار شد که ای دل غافل، امروز بارانی است و همه به دنبال دربست می گردند... یاد شعر سهراب افتادم که میگفت: "زیر باران باید رفت..." بله واقعا زیر باران باید رفت. اصلا من فکر میکنم سهراب هم توی همچنین موقعیتی این شعر را سروده است، مطمئن باشید اگر سهراب این شعر را نمی سرود، امروز خودم این شعر را سروده بودم!

زیر باران باید رفت...