تقدیم به همه ی عشّاق؛ چه آنان که کامیاب شدند و چه آنان که نشدند.
این پست خلاصه ۸ ماه شعر خواندن من است، که در وبلاگ تک بیت روز هر روز به نمایش گذاشته می شده است؛ و از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول را که شامل سه تک بیت است، تقدیم می کنم به همه آنانی که معشوقشان لیاقت آنان را نداشت و هیچ وقت به وصالش نرسیدند. و بخش دوم را تقدیم می کنم به همه ی شما دوستان.
بخش اول:
بـا دوســت بگوییـد کـه دیـگــر نکنــد نـاز
ما را هوس ناز کشیدن به جهان نیست
***
ما ناز دلــبران پـری رو، نمی کشیم
با گلرخان، معامله ی ما نمی شـود
***
شكست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت
به گريه گفتمش: آري، ولي چـه زود گذشــت
بخش دوم:
دگر آن شب است امشب، كه ز پی سحر ندارد
من و بــاز آن دعاها؛ كه يكی اثر ندارد
***
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
***
مـرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنـم
که ز وجود تـو مویی به عالمی نفروشم
***
به رویِ او نگریستن ز مـن نمی آید
من این دو دیده، برای گریستن دارم
***
برادرانـه بـيـا قسمـتی كنـيم رقـيـب!
جهان و هرچه در او هست از تو، يار از من
***
رسوای ِ عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم،خــدا نخواسته رسـوا كنـم تـو را
***
تو كمان كشيده و در كمين،كه زنی به تيرم و من غمين
همه ی غمـم بـود از هميـن،كـه خـدا نكـرده خطـا كـنی
***
شــب های ِ هجــر را گذرانديم و زنـده ايم
ما را به سخت جانی ِ خود،اين گمان نبود
***
غافلی از حال دل، ترسـم کـه ایـن ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
***
غم نيست گر ز مهر تو، دل پاره پاره شد
ای كاش ذره ذره شود، در هـوایِ تو
***
دیگر گذشته، از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام
***
زلیخا مُرد از آن حسرت،که یوسف گشت زندانی
چــرا عـاقــل کـنـد کـاری،کـه بـاز آرد پـشـیـمـانی
***
یوسف به این رها شدن ازچاه،دل مبند
ایـن بــار مـی بـرند،کـه زنـدانی ات کنند
***
آبِ طلـب نکـرده،همیـشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست،که قربانی ات کنند
***
"دیـده"را فایده آن است،که دلبر بیند
ور نـبـیـند چه بُوَد فایـده،بیـنـایـی را
***
ديــدْ چـو زاهـد،جمـالِ همچـو بـهشتش
گفت:بهشتی كه گفته اند،همين است
***
گنــــه از جانـــبِ ما نــيست،اگــر مـجنونيم
گردشِ چشمِ تو نگذاشت،كه عاقل باشيم
***
غيــر را،سـر چو به زانویِ تفكّر نِــگَرم
سوزم از غم،كه مبادا به خيالِ تو بُوَد
***
كارِ جنونِ ما،به تماشا كشيده است
يعنی تو هم بيا،كه تماشایِ ما كنی
***
من آنچه خوانده ام،همه از يادِ من برفت
الا حـديـثِ دوسـتْ كـه تـكـرار می كـنـم
***
حراج کرده ام این جان و خوب میدانم
مرا به قیمت ناچیز هـم نمی خواهی
***
نوشته ای:که به من حالِ خویش را بنویس
نــوشــتـنـی نـبـود حــالِ مـــن؛بـیــا و بـبین
***
وقتی که پُرسشی کنی اصـحاب درد را
چون من شکسته دلترم،اول مرا بپرس
***
نيستم تشويشي از نيرنگ و رنگ خلق،از آنكه
ما سِيَه بختيم و،بـالایِ سيـاهي رنـگْ نــيست
***
ناكاميِ ما،چو هست كامِ دلِ دوست
كــامِ دلِ مــا؛هـميـشـه نـاكـامـي بـاد
***
به هوش بودم از اول،که دل به کس نسپارم
شمایـل تو بدیدم،نـه صبـر مانـد و نه هوشم
***
جفا كه با منِ دلخسته مي كني،سهل است
غــــرض وفـاســــت،كـه بـا مـردمِ دِگَــــرنـكـنـي
***
"ديده"رخسار ترا ديده و دل خواسته است
حق گواهست،درين حادثه ما بي گنهيـم
***
از خـدا پوشیــده نبـود،از تـو هــم پنهــــــان مبـــــاد
کآنکه می جستم تو بودی،وآنکه می خواهم تویی
***
***
گرچه یاران فارغند از یـاد مـن
از من ایشان را هزاران یاد باد
***
طعنه خلق و جفای فلک و جور رقیب
جمله هیچند اگر یــــــار موافق باشد
امیدوارم مورد پسند واقع شده باشد.