امروز هوا بارانی بود. توی اتوبوس که بودم با خودم کلی برنامه ریزی کردم که باقیمانده مسیر را (حدود ۵۰۰ متر) با تاکسی میروم تا کمتر خیس بشم.
ولی کنار خیابان به هر ماشینی که میگفتم مستقیم...میگفت نه! شاخ درآورده بودم که مسیر یکطرفه را اینها کجا میروند که مستقیم نمی روند؟ یک دفعه شصتم خبردار شد که ای دل غافل، امروز بارانی است و همه به دنبال دربست می گردند... یاد شعر سهراب افتادم که میگفت: "زیر باران باید رفت..." بله واقعا زیر باران باید رفت. اصلا من فکر میکنم سهراب هم توی همچنین موقعیتی این شعر را سروده است، مطمئن باشید اگر سهراب این شعر را نمی سرود، امروز خودم این شعر را سروده بودم!

زیر باران باید رفت...